بهرام قلی زاده
بهرام قلی زاده هنرمند چرم دوز درخلق آثار کاربردی چرمی میکوشد :(چرم دوزی)هنری است که در هر جا و هر مکان همراه خالق خود است ......
به قلم :هستی محمودزاده
برای روح کنجکاو آدمی، بودن در این بدن محدود، سخت و دشوار است. برای روح یک هنرمند اما، تحمل یک جا نشستن و کاری نکردن، سختتر نیز هست. و بهرام قلی زاده، روحی کنجکاو و ماجراجو دارد.
کودکی و نوجوانی
بهرام قلی زاده متولد 26 اسفند 1340 در تهران است. سالها از روزی که مدرسهشان برنامهای برای معرفیِ مشاغل مختلف برگزار کرد میگذرد. مشاغلی که هر دانش آموز باید از میانشان یکی را انتخاب میکرد.
اما جواب بهرام با دیگر دانشآموزان تفاوت بسیاری داشت: او دوست داشت ناخدای کشتی باشد. مسئولان مدرسه وقتی متوجه این انتخاب او شدند برگهاش را بازگرداندند تا شغل دیگری انتخاب کند. همینطور هم شد اما این شغل هم باب میل مسئولان مدرسهاش نبود و نوشت: خلبان هواپیما. انگار مسئولین مدرسه متوجه یک نکتۀ ساده نبودند؛ روح بهرام، آرام و قرار نداشت و در پی کشف نادیدهها بود.
رویاها، اگر به چشم خواب و خیال به آنها ننگریم، همیشه هم آنقدرها دور از دسترس نیستند.
بهرام در دبیرستان اقتصاد خواند و مانند چیزی که در برگۀ انتخاب شغلش نوشته بود، رویای ورود به دانشکدۀ نظامی را داشت. بالاخره وارد ارتش شد و در آنجا تعلیم دید و اتفاقا چترباز هم شد. اما پس از گذشت زمان و دلایلی از ارتش بیرون آمد.
کار با چرم
با شناختی که از خودش پیدا کرده بود، پی بود که اگر به دنبال علاقهاش برود، حتما آن را به دست خواهد آورد. پس با بیرون آمدن از ارتش به جهت علاقهای که همیشه به کارهای دستی، به خصوص چرم داشت به سمت کار با چرم سوق پیدا کرد و در سال 63 وارد این کار شد.
هیچ استاد و یا کمکی نداشت تا به او برای فراگیریِ این حرفه یاری رساند. مقدمات کار را با دقت درساختههای چرمی یاد میگرفت و تنها یاورش در این مسیر، استعداد فراوانی بود که در به خاطر سپردن مدلها و تواناییِ به عمل آوردنشان روی کاغذ داشت. همین توانایی به ظاهر کوچک و تکرار کارهایی که بارها خراب شدند، تبدیل به تجربهای شد که هیچ استادی توان آموزشش را نداشت.
افتتاح کارگاه
سال 67 وارد عرصۀ تولید کفش شد و دو سال بعد پس از کسب تجربه در محیطهای کاری و شناخت فضای کار، تصمیم گرفت خودش به تنهایی کارگاهی بزند. پس در خیابان جمهوری واحدی کوچک را اجاره کرد و همانجا کار را آغاز کرد. از آنجایی که در نقاشی استعداد داشت، توانست کار چرم را با نقاشی تلفیق کند و به سبب همین خلاقیت و البته حساسیتی که روی کیفیت داشت، معروفیتی به دست آورد.
روزی به خاطر علاقۀ فراوانی که به چاقوهای زینتی داشت، برای خریدشان به میدان فردوسی تهران رفت. در یک مکالمۀ ساده اما تاثیرگذار، فروشنده، جلد یکی از کارهایش را به او سپرد تا آن را تکمیل کند.
همانجا بود که متوجه علاقهاش به ساخت و پرداخت بخشهای چرمی ابزار شکاری شد و شروع به یادگیری و کسب تجربه در این عرصه کرد. در عین حال هم آنقدر شهامت داشت که وقتی از کارش خوششان آمد و چندین کار دیگر سفارش دادند، بدون مکث همه را قبول کرد و برنامهریزی کرد تا بتواند همه را به موقع و بادقت و حساسیت لازم به انجام رساند.
با وجود اینکه تازهکار بود اما دقتش در کارها افراد را به اشتباه میانداخت و گمان میکردند که کارهایش، ساختۀ دست استادی با تجربه است. این باعث شد تا اعتماد به نفسش برای کار کردن در این حوزه بیشتر شود. کمکم به جهت همین ظرافت و کیفیت کم نظیرش، علاوه بر تولیدات داخلی شروع به صادرات به کشورهایی چون هلند و آلمان کرد.
در مسیر پیشرفت
برنامههایش به خوبی پیش میرفت. مدتی بود که زحمتهایش نتیجه داده بود و در کار خودش تبدیل به هنرمندی بینالمللی شده بود که به یکباره تحریمهای جدیدی علیه ایران اتخاذ شد. شرایط بد اقتصادی و کسادیِ بازار، سبب شده بود تا مسیر پیشرفت برای بهرام، آنطور که انتظار داشت جلو نرود. همۀ اینها به علاوۀ مشکلاتی که برای ارسال کارهایش در اداره پست پیش میآمد و قوانین سخت وزارت تجارت و بازرگانی در آن زمان، باعث شدند تا او صادرات کارهایش را کنار بگذارد.
اما او مسیر خودش را پیدا کرده بود. به تلاش در این مسیر آنقدر امید داشت که کار را دوباره شروع کرد و رونق گرفت. با شرکت در نمایشگاه شکارِ ابوظبی دوباره کارهایش دیده شد و استقبال از کارهایش به حدی رسید که پس از آن، هر سال از او برای این نمایشگاه دعوت به عمل میآید.
شروع دوباره
با تمام مشکلات به وجود آمده اما بهرام قلی زاده معتقد است آنچه همواره باقی میماند امیدست. و شکست، مانند تیراندازی بزدل، پس از هر پرتاب، خود را پشت سنگی سرد پنهان میکند. پس شکست در کار نخواهد بود، و قبل از آنکه مغلوب شکستها شویم باید از نو شروع کنیم. شروعی تازه که قطعا فصل جدیدی از کتاب زندگیست. کتابی که شاید اگر آن نقاط سخت را در قصهاش نداشت هیچ وقت پایانی چنان شیرین هم در انتظارش نبود.