محمد سررشته
نگاهش همیشه روی ویترین مغازۀ سفالفروشی متوقف میشد. سفالها رنگ خاکیِ زیبایی داشتند که احساسی عمیق را در محمد برانگیخته میکرد. سفالها از شهر دیگری میآمدند و اینجا به فروش میرسیدند، اما چیزی که بیشتر از همه توجهش را به خود جلب میکرد، سوتکهای سفالی کوچکی بود که وقتی درونشان را با آب پر میکرد و در آنها میدمید، صدای چهچۀ زیبای پرندهها را میداد...
به قلم: هستی محمودزاده
همۀ آدمها، دلخوشیهای کوچکی دارند که اتفاقا طعم زندگی را هم با همان دلخوشیها احساس میکنند. دانیل مارتین کلاین جملهای دارد که میگوید” خدای خوشبختی، همان خدای خوشیهای کوچک است.”
خوشیهایی که ریشه در وجود، خاطرات و شاید گذشتهای دارند که تمام حال و آیندۀ ما را در بر میگیرند.
خوشیهای ظاهراً کوچک اما عمیقاً بزرگ
اول تیر 1354 بود که محمد سررشته در آباده متولد شد. نگاهش همیشه روی ویترین مغازۀ سفالفروشی متوقف میشد. سفالها رنگ خاکیِ زیبایی داشتند که احساسی عمیق را در محمد برانگیخته میکرد. سفالها از شهر دیگری میآمدند و اینجا به فروش میرسیدند، اما چیزی که بیشتر از همه توجهش را به خود جلب میکرد، سوتکهای سفالی کوچکی بود که وقتی درونشان را با آب پر میکرد و در آنها میدمید، صدای چهچۀ زیبای پرندهها را میداد. همان سوتکها بود، که به سفال علاقهمندش کرد.
جوانی
سالها گذشت. محمد بزرگتر شد و حالا باید مسیرش را برای دانشگاه انتخاب میکرد. او رویاهای بزرگی داشت اما محدودیتها کم نبودند. شهرش آباده، هنرستان نداشت برای او که به هنر علاقه داشت این ظاهرا پایان راه بود. محمد از میان گزینههایی که هیچکدامشان او را به خود جذب نمیکردند، گرایش “ماشین افزار” را انتخاب کرد.
اما هنر هیچوقت برای کسی که به آن علاقه دارد، سرزمینی ناشناخته باقی نمیماند. محمد در کنار تمام فعالیتهای روزانهاش، خوشنویسی را به طور جدی پیش برد تا جایی که در سال 74 در خوشنویسی به سطح عالی رسید.
دوباره سفال
برای ادامۀ تحصیل، به دانشکدۀ میراث فرهنگیِ تهران رفت و آنجا مشغول به تحصیل در رشتۀ موزهداری شد. همزمان با تحصیل در این رشته، کارگاههایی برای هنرجویان رشتۀ صنایعدستی برگزار میشدند، به نام کارگاه سفال. در وجود محمد انگار دوباره صدای صدها سفالهای لعاب زده شده و سوتکهای دست ساز بیدار شدند. خاطرات قدیمی مسیر زندگیاش را تغییر دادند.
همان خاطرات باعث شدند تا با وجود اینکه در رشتۀ دیگری تحصیل میکرد اما به صورت کاملا خودجوش در آن کارگاهها شرکت کند. حضورش آنقدر پررنگ و سرشار بود که گاهی اساتید او را با هنرجویان رشتۀ صنایعدستی اشتباه میگرفتند.
در طول این مدت به جهت رشتۀ اصلیاش که موزهداری بود، لازم میشد در موزهها کارورزی کند و همین سبب شد تا با سفالهای قدیمی بیشتر آشنا شود، سبکها را بشناسد و بداند هر دورۀ تاریخی چطور و چه اثری بر ساخت سفال و ظروف سفالی در تمدن ایران گذاشتهاند. به همین سبب پس از دریافت مدرک کارشناسی، درسش را در مقطع ارشد و در رشته صنایع دستیِ دانشگاه هنرهای سوره ادامه داد.
بی مرزی سفال
اگرچه محمد حالا اطلاعاتی کاملتر دربارۀ سفالها داشت اما هنوز به صورت جدی در حوزۀ سفالگری کاری را شروع نکرده بود و بیشتر به عنوان یک خطاط شناخته میشد. در یکی از نمایشگاههایی که به مناسبت هفتۀ فرهنگیِ ایران و اوکراین برگزار شد، به اوکراین رفت و آنجا در نمایشگاه خط شرکت کرد. متوجه شد علاوه بر این نمایشگاه، در همان ساختمان نمایشگاهی دیگر ویژۀ صنایع دستی اکراین برقرار است. در یکی از غرفهها، سوتکی سفالی او را میخکوب کرد. با خودش فکر کرد که چطور یک وسیلۀ سفالین ساده میتواند بیتفاوت به مرزها در سراسر این کرۀ خاکی پراکنده شده باشد.
کار در فرهنگستان
بعد از فوقلیسانس وارد فرهنگستان هنر شد و در آنجا به عنوان کارشناس پژوهشی، دورههای مختلفی دربارۀ تاریخچه و سبک شناسیِ صنایع دستیِ بر جای مانده از دوره های مختلف تاریخی را برای علاقهمندان برگزار کرد. دبیر کارگاهیِ گنجینههای دوم شد و پس از آن نیز فعالیتهای زیاد دیگری در فرهنگستان هنر به انجام رساند. اما کمکم متوجه شد این کار را اگرچه دوست دارد اما پاسخگوی نیازهای روحی او نیست و دلش میخواهد خودش خالق اثر باشد، زیرا آرامشی که آفرینش با خودش به همراه میآورد، ورای هر چیز دیگریست.
تاسیس کارگاه
به همین جهت کارگاهی در احمدآباد کوزهگران تاسیس کرد و همانجا هم مشغول به کار و تدریس به صورت جدی شد و هم اکنون نیز در همان کارگاه به کار خود ادامه میدهد.
در کنار تمام تلاش های فردیاش، طرز تفکر و تعلیم و تدریس اساتیدی چون استاد حیدری، تلاوت جباری، عباس اکبری، امین بینش پژوه و استاد زرگر، در شکلگیری شخصیت هنریاش اثری عمیق داشتند.
هموار کردن مشکلات
نمیشود انکار کرد که مسیر یک هنرمند کمی پیچیده است. کمبود امکانات و مشکلات فروش، کار را برای هنرمندان سخت میکند و برای همین یک هنرمند باید آثارش را در گالریهای دیگران به نمایش بگذارد. او معتقد است مشکلاتی از این دست باعث میشوند استعدادهایی میتوانند نقش بسیار زیادی در گسترش مرزهای هنر ایرانی ایفا کنند، در گوشهای ساکت باقی بمانند. همین است که باعث شده دغدغۀ اصلیِ محمد سررشته، راحتتر کردن مسیر رسیدن به علاقه و شناساندن ارزش حقیقیِ این هنر به مردم باشد و این هدف بزرگیست که او برای رشد و پیشرفت هرچه بیشترِ این هنر انتخاب کرده است.